رمان انتقام ما(4)

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


ماشین رو پارک کرد و گفت: - شبتون به خیر
- حسابی تو زحمت انداختمتون. معذرت می خوام!
- این چه حرفیه آهو. من که کاری نکردم... اوه ببخشید منظورم همون خانم شفیعی بود!
- راحت باشید. من همون آهو هستم.
خندید و گفت: - پس من اگه بهتون بگم آهو خانم شما ناراحت نمی شید؟
- نه.
- دستتون درد نکنه.
- چرا؟
- هیچی.
- ببخشید نمی تونم تعارف کنم بیاین بالا.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








موضوعات مطالب